فرهنگی و هنری

*صف طویل طرفداران شهناز تهرانی و روشنفکران همیشه مقصر چپ

البته تا آنجا که من دیده‌ام تا این جای کار غلبه با طرفداران خانم تهرانی است. طبیعی است که من هم به‌عنوان یک تماشاچی، ادبیات خانم تهرانی را بیشتر پسندیدم و رفتار خانم گلستان را که از او انتظار بیشتری داشتم، چندان خوش نداشتم. اما چیزی که در این میان حیرت‌آور بود رفتار بعضی از دوستان مدعی روشنفکری بود که در دفاع و ستایش خانم تهرانی چیزهایی نوشتند که در خواب هم نمی‌توانستیم آنها را تصور کنیم. اینکه ادبیات خانم تهرانی قابل تحسین بود، قبول. اینکه لیلی گلستان متکبرانه با ایشان برخورد کرد هم قبول. اما اینکه از چند خط نوشته خانم تهرانی به این نتیجه برسیم ایشان متفکری فرهیخته بودند که تا به امروز شأن و منزلت فرهنگی و هنری ایشان بر جامعه ایرانی پوشیده مانده بود و تازه فهمیدیم چه گوهر گرانبهایی را قدر و قیمت ندانستیم از آن حرف‌هاست. همانطور که از آن چند خطی که خانم گلستان از سر عصبانیت نوشت و ای‌کاش نمی‌نوشت به این نتیجه‌رسیدند که اصولا روشنفکرها موجود نفهمی هستند و انقلاب ۵۷ یک اشتباه بزرگ تاریخی بوده هم از آن حرف‌ها.
از اقتضائات فضای مجازی یکی هم این است که هر کسی را به اظهارنظر وا می‌دارد و دست‌کم وسوسه می‌کند که درباره همه چیز اظهار کند. ایرادی هم ندارد. اصلا یکی از بخش‌های جذاب ماجرا همین ورود خلق‌الله به دعواهایی از این دست است. درست مثل مسابقات فوتبال می‌ماند که بی‌حضور تماشاچی‌ها لطفی ندارد. اما الان بحث بر سر این نیست. اصلا اگر فردا هشتگی راه بیفتد با عنوان من به شهناز تهرانی وکالت می‌دهم، ذره‌ای تعجب نخواهم کرد. ما مدت‌هاست در زمانه‌ای زندگی می‌کنیم که نه‌تنها همه چیز میل به ادبار دارد بلکه ابتذال دائرمدار همه شئون فردی و جمعی زندگی ماست. اتفاقا شاید یکی از برکات همین دعواهای به‌ظاهر آبکی، این باشد. اگر چنین نزاعی در نمی‌گرفت از کجا می‌شد فهمید فلان بزرگواری که عمری با نقل‌قول‌هایی از مشاهیر فرهنگ و هنر مغرب‌زمین و عناوین دهان‌پرکن برای خود دک و پزی به‌هم زده بود از ابتدا عشق فیلمفارسی بود و ده‌ها بار فیلم‌هایی را که خانم تهرانی در آن نقش‌آفرینی کرده بود با عشق تماشا کرده تا آنجا که بخش اعظمی از دیالوگ‌های فیلم‌های موردنظر را حفظ است. اما نکته جالب‌تر و آموزنده‌تر این بلبشو، بد و بیراه‌هایی بود که بخش اعظمی از هواداران خانم تهرانی نثار روشنفکران و به‌ویژه چپ‌ها کرده بودند؛ آنهایی که هیچ‌وقت حاضر نیستند در زندگی فردی و جمعی خود ذره‌ای مسئولیت بپذیرند و برای یک بار هم که شده در موضوعی خود را مقصر بدانند در دعوای شهناز تهرانی و لیلی گلستان هم فرصت را مناسب دیدند برای دشنام دادن به کسانی که گمان می‌کنند بنای وضع موجود را پی افکنده‌اند. و ای کاش در همین دشنام دادن‌ها هم ذره‌ای روشنایی و پیشرفت و آگاهی وجود داشت. اینکه بعد از چهل‌واندی سال به این نتیجه برسی که فلان فیلم آبگوشتی و پر از بزن‌بزن و قر و قمبیل خیلی بهتر از گاو و گوزن‌ها و کندو بوده و سازندگان آن فیلم‌ها سر تو را کلاه گذاشته‌اند و مسبب اوضاع کنونی آنهایند و اگر سازندگان آن فیلم‌ها نبودند تو الان در بهشت برین زندگی می‌کردی، چیزی آن طرف جهل و جنون است. یک بیماری مهلک و عجیب و غریب فرهنگی، سیاسی، اجتماعی که احتمالا به این راحتی‌ها نتوان نامی بر آن نهاد.
چند روز پیش که هوا خیلی سرد بود، سوار تاکسی شدم. کلاهی پشمی دارم که برای چنین روزهایی خریده‌ام؛ از تبریز. مخصوص هوای سرد آن طرف‌ها. شبیه چیزی که در آن عکس معروفش صمد بهرنگی بر سر دارد. راننده تا سوار شدم گفت آقا شبیه آن نویسندهِ شدی؟ آمد اسم صمد بهرنگی را بگوید که دیدم اسم بهرنگی خوب در دهانش نمی‌چرخد. گفتم: صمد بهرنگی؟ گفت: آره. همون نویسنده کلاه‌بردار توده‌ای! بقیه ماجرا را می‌توانستم حدس بزنم. بعدش ادامه داد که آقا این توده‌ای‌ها مارو بدبخت کردن. گفتم اون وقت شماها هیچ تقصیری نداشتین؟ گفت: فریبمون دادن. گفتم: صمد بهرنگی رو کی فریب داد؟ گفت:اونا پدرسوخته بودن. می‌خواستم بگویم چطور اون پدرسوخته بود ولی تو فریب‌خورده؟ که مقصد کوتاه بود و ادامه بحث ناممکن. می‌خواهم بگویم اغلب مباحثی که بسیاری از هواداران خانم تهرانی به بهانه دفاع از ایشان راه انداختند و به همین بهانه شروع کردند دشنام دادن به روشنفکران به همین اندازه مبتذل بود و بی‌ربط.

*منتشر شده در روزنامه هم‌میهن

۵۷۵۷

مشاهده بیشتر

نوشته های مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا